شما وارد حساب خود نشده و یا ثبت نام نکرده اید. لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید تا بتوانید از تمامی امکانات انجمن استفاده کنید.
انجمن تخصصی شکاروتیراندازی(بزرگترین مرجع اطلاعاتی تفنگ بادی،پی سی پی،تیراندازی ایرانیان)pcp.airrifle.airguns..تفنگ بادی،پنوماتیک،
حمله حیوانات به انسان - نسخه قابل چاپ

+- انجمن تخصصی شکاروتیراندازی(بزرگترین مرجع اطلاعاتی تفنگ بادی،پی سی پی،تیراندازی ایرانیان)pcp.airrifle.airguns..تفنگ بادی،پنوماتیک، (http://iran-airrifle.com/forum)
+-- انجمن: جاذبه های طبیعی،حیات وحش و شکار (/forumdisplay.php?fid=21)
+--- انجمن: تصاویر شکار و تیراندازی (/forumdisplay.php?fid=23)
+--- موضوع: حمله حیوانات به انسان (/showthread.php?tid=485)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47


RE: حمله حیوانات به انسان - NEMESIS - 2014-09-25 01:12 AM

درودKhansariha (8)

کفتار موجود بسیار خطرناک دارای قویترین فک و آرواره میتونه استوخون آدم رو با یک گاز خورد کنه ..اما دیگه واقعا نمیشه با پراید و کوساله و اسب از نظر اندازه مقایسش کرد
خیلی خیلی بزرگش که بگیریم دو برابر یه سگ میشه که واقعا خیلی بزرگه

بله توی ایران هم کفتار هست اما تعدادشون زیاد نیست
من فقط یک بار موفق به دیدن این موجود شدم که شب بود توی جاده از اونطرف جاده دوید اینطرف و توی تاریکی گم شد و من توی نور چراغ ماشین یک لحظه کوتاه دیدمش و واقعا حس عجیبی داشتم از تجربه دیدن یک صحنه آفریقایی خخخ

این رو یکی از دوستان ادعا میکرد که بهش حمله کرده اونم خیلی راحت و پاکیزه با تیر زده بودش

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.


اینم جمجمش

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.



RE: حمله حیوانات به انسان - DAGGER - 2014-09-25 01:37 AM

آقا مرتضی

این کفتار راه راه هست و کفتار خالدار نیست
کفتار راه راه بالعکس کفتار خالدار جانور منزوی و تکرو هست و عمومآ به انسان حمله نمیکنه
متاسفانه بدلیل شباهت اکثرآ مورد تعرض قرار میگیرهKhansariha (226)


RE: حمله حیوانات به انسان - NEMESIS - 2014-09-25 01:45 AM

(2014-09-25 01:37 AM)DAGGER نوشته شده توسط: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آقا مرتضی

این کفتار راه راه هست و کفتار خالدار نیست
کفتار راه راه بالعکس کفتار خالدار جانور منزوی و تکرو هست و عمومآ به انسان حمله نمیکنه
متاسفانه بدلیل شباهت اکثرآ مورد تعرض قرار میگیرهKhansariha (226)

آقا بهروز من حتی موفق به دیدن جنازه این بیچاره هم نشدم اما این بنده خدا میگفت بهم حمله کرده و من هم زدمش
راست یا دروغش رو خدا میدونه و خود این بنده خدا


RE: حمله حیوانات به انسان - DAGGER - 2014-09-25 02:02 AM

اقا مرتضی عزیزKhansariha (8)

خدایی ناکرده بحث در مورد صحت و سقم ماجرا نیست و فقط منظور این هست که گاهی اوقات شباهت این دو گونه که پراکنش جغرافیایی کاملآ متفاوتی دارن برای کفتار راه راه گرفتاری درست میکنه و با دیدن خوی فرصت طلبی و درندگی پسر عموی این حیوان ( خخخ ) تو فیلمهای مستند
قبل از اینکه درگیری بشه کلک حیوان رو میکنند


RE: حمله حیوانات به انسان - NEMESIS - 2014-09-25 02:20 AM

نه آقا بهروز ، من حتی ۱٪هم چنین برداشتی از حرف شما نکردم حخخ
ما کوچیک شما هستیم Khansariha (8)

بله شما درست میفرمایید در بیشتر این نوع موارد این بیچاره ها آش نخورده و دهن سوخته عاقبت کارشون میشه
به هر حال من این رو به اون بنده خدا هم گفتم که من اگه بودم شکارم رو مینداختم جلوش و فرار میکردم (چون فصل شکار بود که اینو زد و توی کولش کبک هم داشت


اینو هم از نت گرفتم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.



RE: حمله حیوانات به انسان - BARZOV - 2014-09-25 03:09 AM

(2014-08-30 03:16 PM)mozafar نوشته شده توسط: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سلام
منم پارسال تو ارتفاعات گالیکش استان گلستان از یه چوپان توصیف یه جونوری دقیقا مثل چیزایی که اون افغانی به آقای mozahem(ببخشید اسمتون رو نمیدونم) گفت رو شنیدم،اونم ادعا میکرد که یه جونوری تو ارتفاعات جنگلی زندگی میکنه که به گوسفندان حمله میکنه و حتی بعضی وقتا کسایی که شب تو جنگل میمونن رو به اسمشون صدا میزنه،خودشم میگفت سالها پیش از فاصله دور دیدتش روی دوتا پا راه میرفت قد بلند و بدنش پر از مو بود سریع هم از تو دید دور میشد،البته آهالی منطقه بهش میگن غول بیابان و گزارشهای دیدن همه مال سالها پیش بودهKhansariha (8)

آقا عرضم به خدمت که ما به زبان ترکی محلیمون به *نر* این موجود میگیم (آله ی بانی) و به *مادش* (ال آروادی).
از وقتی کوچیک بودم داستانهای زیادی دربارش شنیدم مخصوصا از محلی های جنگل نشین.
اینکه آدمای به شب افتاده تو جنگل رو شبا به اسمشون صدا میزنه و هر چی اون آقا میره طرفش اون صدا دورتر میشه و اتفاقا هم صدای یکی از آشناهاش بوده و طرف فرداش از یارو میپرسه که شما منو اون شب صدا میزدی؟ میگه من چند روزیه اینجا نبودم و...

داستانهای زیادی در این باره شنیدم و اگر هم این موجودی که میگیم واقعا وجود نداشته باشه حداقل داستانش مربوط به یه فرهنگ قدیمی هست که سینه به سینه انتقال پیدا کرده و اتفاقا اون فرهنگ از افغانستان تا کوه های ما (شمال) گسترده بوده که خیلی جالبه!

به شخصه نسبت به این موضوع کنجکاو بوده و هستم اگر از دوستان اطلاعاتی دارن بفرمایند یا هر کسی مایله بیاد یه تحقیقی پیرامون این افسانه داشته باشیم.


RE: حمله حیوانات به انسان - NEMESIS - 2014-09-25 03:39 AM

این داستان یا ماجراها رو اکثرا شنیدیم و من حتی توی یک مستند خارجی دیدم که اونها هم یک همچین موجودی رو دارن و جالب اینجاست که اونها هم هنوز نتونستن ثابت کنن یا ازش فیلمی بگیرن

یکی از دوستای دوستم ادعا میکرد که این موجود رو دیده
میگفت که سرباز بوده توی یک پاسگاه مرزی (یادم نیست کجا) و شب خواب بوده که یهو کل آسایشگاه با صدای جیغ نگهبان از خواب بیدار میشن ، میگفت که تا حالا این چنین جیغی از کسی ندیده و نشنیده بود
میگفت وقتی دویدیم و رفتیم که ببینیم چی شده دیدیم نگهبان که زیر یک تیر چراغ برق نگهبانی میداده با دهن باز به بالای تیر چراغ برق خیره شده و خشکش زده و یک موجود پشمالو بزرگ بالای تیر داره به طرف نگهبان سنگ ریزه پرت میکنه

طبق گفته این بنده خدا اون نگهبانه دیوونه شد و معافش کردن رفت
اما هیچکس دیگه دیوانه و روانی تشد ...چراشو دیگه من نمیدونم

هر چه که هست این موضوع هنوز ثابت نشده و فقط و فقط در حد یک داستان بیشتر نمیتونه باشه مگر اینکه ثابت بشه


RE: حمله حیوانات به انسان - BARZOV - 2014-09-25 03:57 AM

(2014-09-21 02:14 AM)greenliving نوشته شده توسط: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
(آقا ما رو نخوردن اگر میخوردن که الان براتون خاطره در نمیکردم)Khansariha (330)
اینکه میگن آدم در مواقع خطر یاد خدا میفته حقیقت داره
و من شخصا تجربش کردم حتی آدمهای گناهکار و سست آیمانی مثل من....
همه زور نداشتم رو جمع کردم تو گلوم و فریاد زدم:

ۀ “أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء”
ۀ “أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء”


همینطور که با فریاد و غلط غولط داشتم این آیه رو تکرار میکردم
دیدم که این حیوانات عجیب غریب از جاده کنار رفتن

ینی من الان خخخخخخ ینی من Khansariha (60) من ینی Khansariha (60) الآن Khansariha (60)




(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ). آرى در آن هنگام كه تمام درهاى عالم اسباب به روى انسان بسته مى‏شود كارد به استخوانش مى‏رسد، و از هر نظر درمانده و مضطر مى‏گردد، تنها كسى كه مى‏تواند قفل مشكلات را بگشايد، و بن‏بستها را بر طرف سازد، و نور اميد در دلها بپاشد، و درهاى رحمت به روى انسانها درمانده بگشايد، تنها ذات پاك او است و نه غير او.
(2014-09-25 03:39 AM)nemesis نوشته شده توسط: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این داستان یا ماجراها رو اکثرا شنیدیم و من حتی توی یک مستند خارجی دیدم که اونها هم یک همچین موجودی رو دارن و جالب اینجاست که اونها هم هنوز نتونستن ثابت کنن یا ازش فیلمی بگیرن

یکی از دوستای دوستم ادعا میکرد که این موجود رو دیده
میگفت که سرباز بوده توی یک پاسگاه مرزی (یادم نیست کجا) و شب خواب بوده که یهو کل آسایشگاه با صدای جیغ نگهبان از خواب بیدار میشن ، میگفت که تا حالا این چنین جیغی از کسی ندیده و نشنیده بود
میگفت وقتی دویدیم و رفتیم که ببینیم چی شده دیدیم نگهبان که زیر یک تیر چراغ برق نگهبانی میداده با دهن باز به بالای تیر چراغ برق خیره شده و خشکش زده و یک موجود پشمالو بزرگ بالای تیر داره به طرف نگهبان سنگ ریزه پرت میکنه

طبق گفته این بنده خدا اون نگهبانه دیوونه شد و معافش کردن رفت
اما هیچکس دیگه دیوانه و روانی تشد ...چراشو دیگه من نمیدونم

هر چه که هست این موضوع هنوز ثابت نشده و فقط و فقط در حد یک داستان بیشتر نمیتونه باشه مگر اینکه ثابت بشه

یکی از آشناهامون که چوپان هستن و زندگیشون تو کوه و جنگل میگذره حتی خونشونم تو یه ده کوچکی تو جنگل هست میگفت خیلی وقت پیش با دوستش شب موقع تو جنگل بوده (یادم نیست چرا رفته بودن) بعد یه حیوون کوچیک پشمالویی رو میبینن که بین دوتا سنگ قایم شده بوده (یه چیزی شبیه میمون) بعد هر کاری میکنن نمیتونن درش بیارن,طناب میارن میندازن دور گردنش هر چی زور میزنن درش بیارن انگار که طناب رو به درخت بستی,از جاش تکون نمیخورده خلاصه اینا همینطور زور میزدن که این موجود به روی دوست این آقا تف میکنه بعد دیگه اینام ولش میکنن بر میگردن. قسم میخورد فرداش یارو دیوونه شد.همن الانم دیونست اون طرف.

انصافا صفایی داره حرف زدن ازین چیزا.Khansariha (219)
ساعت نزدیکای 5 صبح,تنها در اتاق,پنجره باز,باد میوزه,تماشای تصاویر ... در اینترنت تا سرحد مرگ! Khansariha (69)

.....شيخ كرم [1] با راهنمايي هاي چند نفر تشكچه اي را كاملا قير اندود كرده ومحكم بر پشت اسب مي بندد. آن شب نزديكيهاي صبح باز با صداي پاي اسب بيدار شده و با عجله وارد طويله مي شود .... بله آل آروادي را بر پشت اسب مي بيند كه با ديدن كرم عمو تلاش مي كند كه پياده شده و فراركند! اما تلاشهاي او بينتيجه بود چون كاملا به قير چسبيده بود!! كرم فورا يك سنجاق فلزي را كه از قبل آماده كرده بود بر يقه آل آروادي زده و عملا اور ابه تسخير در مي آورد! ديگر آل آروادي غلام حلقه بگوش كرم بود!

شيخ كرم آل آروادي را از اسب پايين آورده و او را از جل اسب جدا و لباسهايش را كنده و لباس ديگري براي او مي پوشاند! اما سنجاق هنوز بر يقه آل آروادي بود.تا زماني كه يك انسان اين سنجاق را از يقه او باز نكرده باشد آل آروادي بدون اجازه صاحبش كه شيخ كرم باشد قدرت دور شدن از او را نخواهد داشت اما با اجازه او مي توانست در مدت معيني براي انجام كارهايي كه صاحبش دستور داده برود و باز گردد.

صبح آن روز اهالي روستا با شنيدن اينكه كرم آل آروادي را دستگير كرده، از زن و مرد وكوچك و بزرگ براي دين آل آروادي به خانه كرم سرازير مي شوند.

آل آروادي قدي بلند و تنومندي داشت با زلفهاي سياه و دراز و پستانهاي بسيار بزرگ و كشيده و گونه هاي سرخ فام، كه در گوشه اي از خانه كرم كز كرده و نگاه هاي متعجبانه مردم را با نگاه هاي بي تفاوت ، اما نگران، جواب مي داد!

چندين روز اين ديدوبازديد ها ادامه داشت تا اينكه مردم به حضور يك آل آروادي در جامعه روستايي خود عادت كردند!

غروب روز اول دستگيري ، آل آروادي به كرم نزديك شده و گفت:

- مي توانم سوالي از شما بكنم؟

- بگوييد.

- اگر قصد كشتن مرا داريد، لطفا زودتر بكشيد!

- چرا شما را بكشم!

- آخه من دو تا بجه دارم! الان آنها گرسنه اند! فكر آنكه الان چقدر گرسنه اند و چشم براه من، ديوانه ام مي كند! ولي اگر بميرم ديگر اين فكر و نگراني را نخواهم داشت.

- آنها كجايند؟

- خيلي دور نيستند.

- مي تواني بروي شيرشان را بدهي و برگردي!

آل آروادي با خوشحالي بسيار گفت:

- پس با اجازه شما تا نصف شب نشده بر مي گردم. و فورا براه افتاد.

كرم دوباره آل آروادي را صدا كردو گفت:

- فردا صبح برگرد.

زن و بچه هاي كرم همگي گفتند :

- اين حيوان خدا را آزادكن ، بچه دار است، گناه دارد!

- حالا بگذاريد ببينم بر مي گردد يانه؟ بعدا فكري مي كنم!

صبح روز بعد وقتي كرم از خانه بيرون آمد آل آروادي را ديد كه در كنار در اتاق نشسته است و با ديدن كرم و به احترام او بلند شد.

كرم به خانمش گفت كه برايش غذا بدهند.

روزها و ماهها گذشت و آل آروادي بعنوان يك غلام بي مزد ومنت براي كرم كار مي كرد! او هر نوع كار روستايي را به نحو احسن انجام مي داد و شبها با اجازه كرم به پيش بچه هايش برمي گشت و گاهي از پس مانده غذا ها براي آنها مي برد.

تابستان بود و كارهاي روستايي بسيار، و آل آروادي حدود سه ماهي بود كه در تسخير كرم بود. يك روز بعد از ظهر كه همه خسته و سوخته از سر كار درو برگشته بودند ، بعد از صرف ناهار كرم دراز كشيد تا لحظه اي استراحت كند. آل آروادي نزديك در ورودي اتاق نشسته بود ، كرم چندين بار اينور آنور شد و نتوانست بخوابد، رو به آل آروادي كردو گفت: اي حيوان خدا پا شو كمي اينور تر بنشين ! نسيم بوي تو را مستقيما به مشامم مي رساند!( آل آروادي بوي تند و بسيار بدي داشت بويژه وقتي عرق مي كرد). آل آروادي بلند شد و رفت در حياط نشست و كرم خوابيد.

فرداي آن روز كرم داشت يونجه درو مي كرد و آل آروادي برايش چايي درست مي كرد، چايي آماده شد و كرم نشست تا چايي بنوشدو كمي استراحت كند، آل آروادي گفت:

-كرم عمو ، من مي دانم كه ديگر تومرا نمي كشي ! به هرچه دوست داري قسمت مي دهم كه ديگر مرا آزاد كن!!

كرم جرعه هاي باقيمانده پياله چايي را قورت داده و در حالي كه نگاهش هنوز بر ته پياله بود گفت:

- تو از هم اكنون آزادي!!!!

- راست ميگويي؟

- مگر لازم است كه به تو دروغ بگويم؟

- اگر راست مي گويي، پس اين فلز را از من دور كن. و آمد و مقابل كرم نشست.

كرم دست دراز كرد و سنجاق را از يقه آل آروادي جدا كرد و گفت:

- برو كه تورا در راه خدا آزاد كردم.

آل آروادي ديگر آزاد شده بود و مي توانست فورا از مقابل چشم كرم دور شود! اما هنوز نشسته بود و گفت:

- كرم عمو، من ديگر آزادم ! اما يك خواهش ديگري دارم كه اگر آن را برآورده نسازي نمي روم!

- بگو ، آن چيست؟

آل آروادي دستش را بر سرش گذاشت و گفت:

- خواهش مي كنم كه يك ضربتي بر سرم بزن!!!

- يعني چه؟... چرا؟..... با چي؟..

- با همان داسي كه در دست داري!!

- ديوانه شده اي؟ نه.... اين را قبول نمي كنم.

اما آل آروادي آنقدر قسمش داده والتماس مي كند تا كرم را مجاب مي نمايد !! كرم ناچار با استغفر الله و نعوذ بالله يك ضربه بسيار آرامي را با داس برفرق آل آروادي مي زند! اما مثل اينك سر او فقط به يك اشاره اي منتظر بوده است ، سرش چنان شكاف بر مي دارد كه گويي يك مرد عمدا با نيروي تمام ضربه را به آن وارد كرده است.خون جاري مي شود و چهره آل آروادي را گلگون مي كند اما آل آروادي هيچ ناراحتي از خود نشان نداده بلكه متبسم و خوشحال بود!!

آل آروادي با حالت خونين و اما خوشحال از كرم جدا شده و براه مي افتد، كرم بسيار ناراحت و پشيمان از كرده اش ، با نگاهش رفتن او را دنبال مي كند و پس از آنكه كمي دور شد دوباره صدايش مي زند:

- گاهگاهي به ما سر بزن! بخدا دل تنگت مي شوم!!

- حتما به ديدارت مي آيم. و براه افتاد.

آل آروادي دوباره برگشت و از دور با صداي بلند گفت:

- كرم عمو ، حيف و صد حيف! كه فقط گفتي " اودون گتير كول اولسون ، سو گتير سودوگ اولسون! دئمه دون كي لعلين و جافا يرين يئري هارا دير؟" ( هيزم بيار تا خاكستر شود و آب بيار تا ادرار شود! نگفتي مكان لعل و جواهر كجاست؟). و رفت.

تابستان گذشت و پاييز رسيد. روزي شيخ كرم در محلي كه هاچا داش مي گفتند شخم مي زد كه صدايي از دور شنيد:

- كرم عمو، كرم عمو، خسته نباشي،

كرم آل آروادي را ديد كه بسويش مي آيد ، بسيار خوشحال شد! خواست او را در آغوش بكشد كه آل آروادي عقب عقب رفت و گفت نه! همينطوري خوب است، گفته بودم به سراغت مي آيم، آمدم.

هردو با كمي فاصله از هم نشستند و از احوال يكديگر پرسيدند. هنگامي كه دوباره مي خواستند از همديگر جدا شوند آل آروادي گفت:

- كرم عمو سرم را نگاه كن، ببين چه زد بهبود يافته است؟ (انگار كه اين سر اصلا زخمي بر نداشته بوده است!! ) و آنگاه يقه اش را كنار زد ( زخم بزرگي برروي سينه اش بود) و گفت اين همان زخم زبان شماست كه هنوز بهبود نيافته و شايد خيلي سخت بهبود يابد!!!!

و آل آروادي و كرم براي هميشه از هم جدا شدند.
محوطه باستانی۸۰۰۰ساله شهریئری مشگین شهر آذربایجان

درساحل شمالی رودخانه قره سو بر روی صخره ای سنگی نقشهایی کنده کاری شده که احتمالاً تصاویری از هال آروادی (آل آروادی) باشد که رابطه مستقیمی با اسطوره های«اومای و آل آروادی» دارد. به احتمال زیاد نقشهای اومای و آل آروادی با اتاقکها در ارتباط باشد. بر اساس باورهای تورکهای باستان اومای پرنده خوشبختی است که از طرف خورشید می آید و برای زنان غیر بارور کودک می آورد. در مقابل آل آروادی با موهای قرمز کودکان تازه به دنیا آمده را می دزدد و چون آل آروادی از آهن می ترسد در کنار نوزاد پاره آهن,کارد یا بیشتر زنجیر می گذارند. این کار هنوز هم در بیشتر جاها اجرا می شود. اومای احتمالا همان هما در ادبیات ایران باستان است.

[تصویر: yeri-%282%29.jpg]
یافتم!

آل یا زائوترسان موجودی خیالی-افسانه‌ای است. در باور عامه ، موجودی است که اگر زن تازه‌زا را تنها بگذارند ، سراغش می‌آید و بدو آزار یا آسیب می‌رساند.

آل یک گونه از موجودات اهریمنی در باور مردمان قفقاز ، ایران ، آسیای میانه و بخش‌هایی از جنوب روسیه است. در باورهای سنتی ، نقش آل ها در تولید مثل
انسان هاست به همین دلیل آنها را اهریمن وضع حمل یا زایمان می‌دانند.
آل ها در مناطق گوناگون دارای نام های مختلفی هستند مثلاً در ارمنستان به « آلک » ، در میان کردها به « اُل » ، در افغانستان و تاجیکستان به « هال » یا « خال » ،
در کشورهای ترک‌ زبان آسیای میانه به « آلباستی » یا « آلماستی » و در میان مردم کشمیر و بدخشان به « هالماستی » معروفند. در فرهنگ بختیاری‌ها هم
وجود آل ها با عبارات رایجی مانند « آل برده » و « الهی آل ببردت » به چشم می‌خورد.
در روایات ارمنی ، آل ها قلب و شش زن درحال زایمان ، زن آبستن و زنی که تازه زایمان کرده ( زائو ) را می‌دزدند و سبب مرگ او می‌شوند. آنها همچنین با آسیب
رساندن به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین می‌شوند. آل ها نوزادان زیر چهل روز را دزدیده و اقدام به تعویض آن ها با بچه خود یا بچه جن می‌کنند.
( مانند الفها در باورهای ژرمنی ) . آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.

[تصویر: userupload_2013_5982351541387469605.1992.jpg]


RE: حمله حیوانات به انسان - mosen - 2014-09-25 08:22 AM

جالب بود ممنون Khansariha (8)
راستی اگر اینها افسانه هستن پس اینهمه صحبت در موردشون چطور در میاد؟!!!
من از پدر بزرگم که سالهای سال است به رحمت خدا رفته شنیدم که بعد از دروی گندم ( بوسیله داس) خسته و کوفته زیر یک در ختی که اسبشو همون نزدیکی بسته بوده میره استراحت میکنه بعد از اینکه از خواب بلند میشه میبینه تمام دم و یال اسبشو بافته بودن!!!
همچنین میگفت بعضی وقتا که برای گرفتن وضو به لب رود (یاچشمه) میرفته همزمان با موقع اذان از اطرافش صدای اذان میشنیده که صداها خیلی نزدیک بودن ولی کسی رو نمیدیده.


RE: حمله حیوانات به انسان - cordoba - 2014-09-25 09:12 AM

(2014-09-25 08:22 AM)mosen نوشته شده توسط: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
راستی اگر اینها افسانه هستن پس اینهمه صحبت در موردشون چطور در میاد؟!!!

حتما یه چیزی بوده و هست ;) ولی در گذر زمان انسان زیادی بزرگش کرده و ازش افسانه درست کرده :D

در قدیم که علم و امکانات پزشکی خیلی محدود بود و خبری از سنوگرافی و آزمایشات مختلف نبود ، مرگ و میر نوزاد و مادر خیلی شایع بود و عبور از دوره خردسالی کاملا شانسی بود !!
حالا اگه این وسط یه خروسی یا گربه ای یا نمی دونم ماری چیزی نزدیک بچه یا زن باردار میشد و یه بلایی سرشون میومد ، می گفتن طرفو آل زده و این حرفا و یه کلاغ چهل کلاغ ....Khansariha (399)